در تداول عامه، یافت شدن. پیدا شدن. به دست آمدن. میسر شدن. به چنگ افتادن. مقابل گیر نیامدن. چون: کتابی را که میخواستم گیرم آمد. امسال قحط بود و نان هیچ جا گیر نمی آمد. این پارچه دیگر در بازار گیر نمی آید، گرفتار آمدن. گیر افتادن
در تداول عامه، یافت شدن. پیدا شدن. به دست آمدن. میسر شدن. به چنگ افتادن. مقابل گیر نیامدن. چون: کتابی را که میخواستم گیرم آمد. امسال قحط بود و نان هیچ جا گیر نمی آمد. این پارچه دیگر در بازار گیر نمی آید، گرفتار آمدن. گیر افتادن
اطلاع آمدن. از مطلبی آگهی بدست آمدن. مطلع شدن: بعاقبت خبر آمد که مرد ظالم مرد بسیم سوختگان زرنگار کرده سرای. سعدی. مه دو هفته اسیرش گرفت و بند نهاد دوهفته رفت که از وی خبر نیآمد بیش. سعدی (خواتیم). یا مسافر که درین بادیه سرگردان شد دیگر از وی خبر و نام و نشان می آید. سعدی (بدایع)
اطلاع آمدن. از مطلبی آگهی بدست آمدن. مطلع شدن: بعاقبت خبر آمد که مرد ظالم مرد بسیم سوختگان زرنگار کرده سرای. سعدی. مه دو هفته اسیرش گرفت و بند نهاد دوهفته رفت که از وی خبر نیآمد بیش. سعدی (خواتیم). یا مسافر که درین بادیه سرگردان شد دیگر از وی خبر و نام و نشان می آید. سعدی (بدایع)
فرودآمدن. پایین آمدن. (ناظم الاطباء) : چو دیدش درآمدز گلرنگ زیر هم از پشت شبرنگ شاه دلیر. فردوسی. قضا را همائی بیامد و بانگ میداشت و برابر تخت پاره ای دورتر به زیر آمد و به زمین نشست. (نوروزنامه). بحکم فرمان آنجا شدند و کوتوال به زیر آمده قلعه به ایشان سپرد. (تاریخ طبرستان) ، مغلوب شدن. باختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هر آنکس که از مشت آید به زیر چو نخجیر از چنگ درنده شیر. فردوسی. دل با غم تو گر بچخد زیر آید زیرا چو تو دلبری بکف دیر آید. ؟ (از سندبادنامه ص 178). - به زیر آمدن، فرودآمدن. پایین آمدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به معنی اول زیر آمدن شود. - ، شکست خوردن. مغلوب شدن
فرودآمدن. پایین آمدن. (ناظم الاطباء) : چو دیدش درآمدز گلرنگ زیر هم از پشت شبرنگ شاه دلیر. فردوسی. قضا را همائی بیامد و بانگ میداشت و برابر تخت پاره ای دورتر به زیر آمد و به زمین نشست. (نوروزنامه). بحکم فرمان آنجا شدند و کوتوال به زیر آمده قلعه به ایشان سپرد. (تاریخ طبرستان) ، مغلوب شدن. باختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هر آنکس که از مشت آید به زیر چو نخجیر از چنگ درنده شیر. فردوسی. دل با غم تو گر بچخد زیر آید زیرا چو تو دلبری بکف دیر آید. ؟ (از سندبادنامه ص 178). - به زیر آمدن، فرودآمدن. پایین آمدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به معنی اول زیر آمدن شود. - ، شکست خوردن. مغلوب شدن
کنایه از ملول شدن و به تنگ آمدن. (برهان) (غیاث) (آنندراج). ملول شدن. بستوه آمدن. (فرهنگ رشیدی) : همانا ز جان گفت سیر آمدی که زینسان به پیکار شیر آمدی. فردوسی. دو شیراوژن از جنگ سیر آمدند تبه گشته و خسته دیر آمدند. فردوسی. بدزدید یال آن نبرده سوار بترسید و سیر آمد از کارزار. فردوسی. اگر بشهد و شکر ماند آن حلاوت عشق ملول گشتم و سیر آمدم ز شهد و شکر. فرخی. اگر سیرت نیامد زآنکه دیدی نه من گفتم سخن نه تو شنیدی. (ویس و رامین). بدان که من از این حشم و خدمتکاران و عمال و نواب خویش سیر آمدم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 89). بمولایی سپرد آن پادشاهی دلش سیر آمد از صاحب کلاهی. نظامی. ، بی نیاز شدن. (برهان) (آنندراج) : نه سیر آید از گنج دانش کسی نه کم گردد ار زو ببخشی بسی. سعدی. ، پر شدن شکم. سیر شدن. مقابل گرسنه شدن: نشایدآدمی چون کرۀ خر چو سیر آمد نگردد گرد مادر. سعدی. ، آسوده گشتن از چیزی. (آنندراج)
کنایه از ملول شدن و به تنگ آمدن. (برهان) (غیاث) (آنندراج). ملول شدن. بستوه آمدن. (فرهنگ رشیدی) : همانا ز جان گفت سیر آمدی که زینسان به پیکار شیر آمدی. فردوسی. دو شیراوژن از جنگ سیر آمدند تبه گشته و خسته دیر آمدند. فردوسی. بدزدید یال آن نبرده سوار بترسید و سیر آمد از کارزار. فردوسی. اگر بشهد و شکر ماند آن حلاوت عشق ملول گشتم و سیر آمدم ز شهد و شکر. فرخی. اگر سیرت نیامد زآنکه دیدی نه من گفتم سخن نه تو شنیدی. (ویس و رامین). بدان که من از این حشم و خدمتکاران و عمال و نواب خویش سیر آمدم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 89). بمولایی سپرد آن پادشاهی دلش سیر آمد از صاحب کلاهی. نظامی. ، بی نیاز شدن. (برهان) (آنندراج) : نه سیر آید از گنج دانش کسی نه کم گردد ار زو ببخشی بسی. سعدی. ، پر شدن شکم. سیر شدن. مقابل گرسنه شدن: نشایدآدمی چون کرۀ خر چو سیر آمد نگردد گرد مادر. سعدی. ، آسوده گشتن از چیزی. (آنندراج)
مرکّب از: ب + زیر + آمدن، پیاده شدن. فرود آمدن. (یادداشت بخط مؤلف) : پس از منبر بزیر آمد و بخانه اش بردند. (قصص الانبیاء ص 238)، پس از منبر بزیر آمد و اسامه را بخواند و امیر کرد. (قصص الانبیاء ص 233)، داود از کوه بزیر آمد و در میان لشکر خویش و آن مسلمانان وی را دعا گفتند. (قصص الانبیاء ص 148)،
مُرَکَّب اَز: ب + زیر + آمدن، پیاده شدن. فرود آمدن. (یادداشت بخط مؤلف) : پس از منبر بزیر آمد و بخانه اش بردند. (قصص الانبیاء ص 238)، پس از منبر بزیر آمد و اسامه را بخواند و امیر کرد. (قصص الانبیاء ص 233)، داود از کوه بزیر آمد و در میان لشکر خویش و آن مسلمانان وی را دعا گفتند. (قصص الانبیاء ص 148)،
بمانعی تصادف کردن و از سیرو حرکت باز ایستادن: پایش لای زنجیر گیر کرد، دچار مشکلی شدن بمخمصه ای گرفتار شدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن، یا گیر کردن سگ. سخت پارس کردن سگ. گیر گیر کردن
بمانعی تصادف کردن و از سیرو حرکت باز ایستادن: پایش لای زنجیر گیر کرد، دچار مشکلی شدن بمخمصه ای گرفتار شدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن، یا گیر کردن سگ. سخت پارس کردن سگ. گیر گیر کردن
عبور کردن گذشتن، کارگر شدن (سلاح) موثر افتادن: نه تیر و نه نیزه گذار آیدش برو هیچ زخمی نه کار آیدش. گذار آوردن (آردن)، عبور کردن گذشتن: عماری دار لیلی را که عهد ماه در حکم است خدایا، در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد. (حافظ)
عبور کردن گذشتن، کارگر شدن (سلاح) موثر افتادن: نه تیر و نه نیزه گذار آیدش برو هیچ زخمی نه کار آیدش. گذار آوردن (آردن)، عبور کردن گذشتن: عماری دار لیلی را که عهد ماه در حکم است خدایا، در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد. (حافظ)